یه پنجره کوچولویی دارم تو اتاقم که رو به خیابونه
از توش خیلی چیزا میبینم، امروز عصر یه پیر مرده با موتور اومد زد تو در یه کمری
خودشم افتاد رو زمین در کمری هم قر شد بیچاره با پای شلش و شلوار پارش بلند شده بود هیچی نمیگفت حتی به پیک موتور قدیمی خودش که دیگه چیزی ازش نمونده بود هم نگاه نمیکرد فقط خیره شده بود به در تویوتا کمری...
از توش خیلی چیزا میبینم، امروز عصر یه پیر مرده با موتور اومد زد تو در یه کمری
خودشم افتاد رو زمین در کمری هم قر شد بیچاره با پای شلش و شلوار پارش بلند شده بود هیچی نمیگفت حتی به پیک موتور قدیمی خودش که دیگه چیزی ازش نمونده بود هم نگاه نمیکرد فقط خیره شده بود به در تویوتا کمری...