Tuesday, July 24, 2012

خاطره ای از اون دنیا

بعد خواب دیدم مرده ام
منو دو تا فرشته که قیافه های خیلی بچه خوشگل ولی هیکلای باشگاهی داشتن از هر طرفم گرفتن بردن تو یه جایی که خیلی شلوغ پلوغ بود بعد این یکی گفت دینت چیه؟ گفتم بابام مسلمون بوده
یهو اون یکی یدونه پس گردنی خوابوند تو سرم گف کس کش اینجا جای این جور کسشرا نیس
مثه ادم جواب بده دینت چیه؟ گفتم اهان ببخشین مسلمون شیعه علوی!
بعد اون یکی گف پیغمبرت کی بوده؟ گفتم ممد دیگه
گفت کی؟؟ گفتم ببخشین حضرت محمد ابن عبدلا بودند
بعد گف اماماتو بشمار ببینم؟ گفتم پهلوون اینو دیگه بیخیال بخدا تا سه تایه اولیو بلدم و یدونه غایب اخریشو دیگه بلد نیستم بقیه رو همش تقصیر معلم دینی دبستان بوده یهو دیدم گف ایول پهلوون گفتی خوشم اومد باشه حالا بیا بریم نمازاتو رو باسکول بکشیم ببینیم اونجا چی کار کردی
رفتیم جلو یه باسکول قرمز یهو دیدم یکی با یه پیک موتوری اومد یه کیسه سیاه دستش گف انکر بیا اینو بگیر من دیرمه خدا اس داده گفته بیا وحی ببر بعدشم هندل زد دو تا بوق خدافسی کرد رفت
گفتم حاج انکر این کی بود؟ گف جبرییل بود توشه اخرتتو اورده گفتم این همه سال توشه ما تو این نایلون سیاهس ینی؟ گف حالا بیا بریم ببینیم توش چیه بعد در نایلونو وا کرد ریخت رو میز توش بیست پنج تومنی بود ناخون گیر بود کاندوم کودکس بود و کارت شارژ ایرانسل و اینا
یهو منکر گف عه باز این جبریل گاگول کیسه رو اشتباه داده اینا وسایل اون سوسولس که تو ولنجهنم داش حوری بازی میکرد گرفتیمش گفتم حالا کیسه من کجاس؟ گفت ببین خیلی شانس داری بیا بریم پیش خدا هم یباره کیستو ازش بگیریم هم حکمتو بده دیگه این همه علاف نشو گفتم باشه دیگه بریم اقا
بعد گوشیشو در اورد زنگ زد گف اسرافیل خدا هس؟ اسرافیل گف داره ناهار میخوره گفت باشه بهش بگو یه دو دیقه وقت داری قبل از چرت عصرونه ما یکی از بچه محلا رو بیاریم پیشش یه کاری واسش بکنه بعد گف باشه چن دیقه گوشی بعد گف خدا میگه فقط زود بیاین با زئوس اینا قرار پینت بال دارم
بعد گف خیله خب منکر بپر از سر جهنم یه ماشین بگیر اینو ببر یه نوک پا پیش خدا من یه رب دیگه با اقدس حوری قرار دارم بعد منکر قر قر کنون گف باشه بعد گف تو همینجا وایسا من برم ماشین بگیرم بریم یهو دیدم منکر با یه پیکان جوانان خسته اومد گف بیا بالا گفتم ایول ایول عمو منکر چه با صفا گف بابا کجاش با صفاس ماله امام جواده هی بهش گفتیم بیا بوگاتی و استون مارتین بدیم بهت گف من جز پنجاه و هفت جوانان چیزی سوار نمیشم بعد گف بابا این خوبه اون سلیمون کس کش هی با این قالیچش تو بهشت دور دور میزنه حوری سوار میکنه تک چرخ میزنه اصن ابرو ریزی کرده به خدا خلاصه همینجوری حرف حرف رسیدیم جلو دفتر خدا گف پیاده شو برو اسانسورو بزن جلو در منتظر بمون من اینو بدم دست پارکبان بیام
رفتم تو ساختمون دکمه اسانسورو نزده دیدم در اسانسور وا شد یه دسه حوری اینا از توش ریختن بیرون گفتم ببخشین خانوما طبقه خدا چندمه؟ گف میخوای بری پیش گاد چی کال کنی؟ گفتم والا میگن کیسم اشتباه شده میریم هم اونو بگیریم هم حکممو قراره بده بعد اون یکی حوری برنزه هه دماغ عملیه گف الهی هانی بیا با ما بریم حالا میری بعدا پیش خدا دیر نیستش که گفتم نه خانوم نمیشه که یموقع قاطی میکنه من خودم چن بار تو قران خوندم نوشته بود مواد مذاب میریزیم تو کونت و اینا بعد همشون با هم خندیدن گفتن بابا اون جاهاشو که وقتی خواب بوده ابلیس اینا مست کردن برداشتن نوشتن! گفتم نه بابا راس میگی؟ گف اره تو بیا با ما بهت بد نمیگذره بعدش سوار اسانسور شدیم چسبون چسبون بمال بمال تا رسیدیم طبقه نهم یهو در اسانسور وا شد دیدم منکر جلو در وایساده نفسش بالا نمیاد له له کنون گفت: گفتم جلو اسانسور منتظر بمون یا نگفتم؟ گفتم یا نگفتم؟ گفتم یا نگفتم؟
بعد منو گرفت چک و لقدی کرد گفت
الان که بردم دادم کون کنای جهنم دهنتو صاف کردن میفهمی بلند کردن داف الـاّـه ینی چی!
بعد منو برد جلو یه در خیلی گنده یه خانوم منشی به چشم خواهری جیگری هم نشسته بود پشت کامپیوتر داشت تراوین بازی میکرد گف زود باشین ماشین دمه دره خدا داره میره ددر دودور بعد رفت درو که وا کرد یهو یه صفه ابی اومد نوشته بود این داستان ادامه دارد... بعد این ساعت کس کش ما زنگ زد هی میگف دی دی دی دیر دی دی دی دیر دیر دیر دیر دیر
هیچی دیگه از خواب پاشدیم ایشالا قسمت شد یه شب دیگه هم خدا رو که دیدیم میایم مینویسیم واستون
بالا رفتیم راست بود پایین هم اومدیم بازم راست کرده بود قصه ما ماست بود با تشکر هستم.