Tuesday, July 24, 2012

چشمای پسرک قهوه چی

امروز بعد از دانشگا رفتیم قهوه خونه بعد یه پسربچه ده دوازده ساله کارگر اونجا بود که قلیون و اینا میاورد بیچاره داشت بدو بدو یه دستش قلیون یه دستش چایی میومد طرف ما پاش گیر کرد اومد تعادلشو حفظ کنه ذغال های قلیون افتاد رو پالتوی من که کنار دستم بود کلا پالتوم از بالا تا پایین سوراخ سوراخ شد بیچاره بچه بغض کرده بود تو چشاش یه غمی بود انگار زده به یکی الان باید دیه بده با خنده و کسشر گفتن یکم ارومش کردیم این رفیقم هم دمش گرم گف دانیال این همون پالتویی بود که از تاناکورا پنج هزار تومن خریدی فک کردی زرنگی کردیا! من اول نگرفتم رفیقم چی میگه ولی بعد تو چشای بچه یه حس غروری دیدم که دست کرد تو جیبش گفت بیا اقا من پول پالتوتو میدم! :) واسه اینکه غرورش جریحه دار نشه گفتیم نه بزار دفه بعد اومدیم دیگه پول نمیدیم مهمون تو
کلا دنیای نا برابریه.