Tuesday, July 24, 2012

افتضاح مشهد رفتن

یه نوت دیدم تو فیسبوک که یه قسمت از خاطره مشهد رفتن منو از بلاگفای مرحومم دزدیدن به اسم خودشون گذاشتن میخوام کاملشو تعریف کنم تشریف بیارن اینو کپی کنن ببرن این بامزه تره!
اقا من و سه تا از رفیقام بعد از امتحانای ترم اخر مثه بسیجیا ریشمون در اومده بود موهامونم یه وری کردیم با کاروان مسجد محل پاشدیم رفتیم مشد! من سید مرتضی بودم نیمامون رو حاج محسن صدا میزدیم فرید شهلان رو هم سید علی!
توی اتوبوس تا خود مشهد حدود صد ،صد و ده بار نیما بلند بلند داد میزد برای سلامتی رهبر معظم انقلاب اغا امام خامنه ای اجماعن صلوات محمدی پسند ختم کنید! :)) این بنده های خدا هم از ترسشون هر سری از دفه قبل بلند تر میگفتن! وسط راه واسه شام و نماز نگه داشتن فرید مونده بود تو دسشوویی یارو حرکت کرد ما هم داد بیداد کردیم با راننده درگیری لفظی پیدا کردیم فرید اومد بالا جلو تر راننده پلیس راه نگه داشت دفترچشو نشون بده فرید کس کش پیاده شد رف به پلیسه گف من داشتم نماز میخوندم تو نمازخونه این حرکت کرد! یارو رو پونزده تومن جریمش کردن! :)) خلاصه اقا رسیدیم مشد ما رو بردن ردیفی تو مسجد خابوندن کس کشا! ما دیدیم اصن اینجا نمیشه موند نصف شبی ساکامونو برداشتیم رفتیم هتل گرفتیم شب اول نیما رفته بود به رزوشن هتل گفته بود فیلم سوپر داری بیا بریز تو این موبایل من قربونت برم کارم گیره! یارو قاطی کرده بود این کس کش هم با لبخند زده بود رو شونه یارو گفته بود دمت گرم افرین افرین میخواستم امتحانت کنم! :)) خلاصه هزار و صد ماجرای دیگه تا اینکه ما شب سوم یادمون اقتاد پسر اومدیم مشد بریم حداقل یه زیارت بکنیم از همون ورودی این کس کشا مسخره بازی در اوردن الکی گریه میکردن خودشونو میزدن زمین تا حیاط اول اونجا یه ویلچر دیدیم من گفتم اقا بیاین اینو برداریم یکی بشینه روش راحتر رامون میدن کس کشا گفتن نه خودت بشین ما ببریمت خلاصه از توی حیاط من نشستم رو ویلچر اینا منو بردن تو حرم حالا بعضی وقتا ادای معلولای ذهنی رو درمیارم ملت کرک و پرشون میریخت منو میدیدن! خدایا منو ببخش
خلاصه اقا رسیدیم توی حرم تا دم ضریح راحت رفتیم از اونجا به بعد چشتون روز بد نبینه شلوغ شد این ملت اومدن منو با ویلچر بلند کردن رو دستشون بردن دور ضریح گردوندن! از یه ور این حرومزاده ها میخندیدن از یه ور فرید داد میزد یا امام رضا یا اقام علی ابن موسی الرضا ترو جان خواهرت خانوم معصومه ما از تهران اومدیم پابوست که فقط خودت این داداشمو شفاش بدی! منم ریده بودم به خودم که یموقع اینا میفهمن من چیزیم نیس داریم مسخره بازی درمیاریم از یه ور هم هی این ویلچر چپ و راست میشد دلم اشوب شده بود
اخر یکی از این خادما اومد یه عالمه لباس بچه و پارچه تو دستش گف جوون اینا رو از اون بالا بزار رو سقف ضریح منم گرفتشمون اومدم اینا رو پرت کنم ملت هول دادن این ویلچر یه وری شد داشتم شوت میشدم پایین چهار چنگولی مثه کوالا ضریح رو چسبیدم! از اونجا هم پریدم زمین! ملت ریختن سرم هر کی از یه ور منو میکشید پیرنمو جر واجر کرده بودن!
منم ترسیده بودم فک کردم اینا فهمیدن مسخره بازیه داد میزدم یا امام رضا گه خوردم! بعدش دیدم همه یا رضا یا رضا میکنن فهمیدم نه بابا این کسخلا فک کردن من شفا گرفتم اینچوری میکنن!!
خلاصه فقد دعا کردم ملت با شرت و شلوارم کاری نداشته باشن هر کاری میکنن بکنم تموم شده ما بریم! اخر سر بچه ها اومدن زیر بغلامو گرفتن برداشتن بردن بیرون!
الان هشت ساله من دیگه مشد نرفتم!