Tuesday, July 24, 2012

دختره ی عمر و عاص

یبار تو تاکسی نشسته بودم یه دختره اومد نشست کنارم هی چسبید بهم  لبخندای شیطانی زد گفتم خدا رو شکر بلاخره یکی همینجوری از ما خوشش اومده اروم در گوشم گف مکان داری؟ گفتم هاع؟ مکان؟ نه مکان بابام توش خوابه! گف اشکال نداره حساب کن با فاصله بیا دنبالم پولو دادم به راننده مثه توله سگ افتادم دمبالش یهو دیدم رف نشست تو یه پرایده باهام بای بای کرد رفتن : |