Tuesday, July 24, 2012

اشهد ان لا الله الا الله

یبارم رفتم درمونگاه امپول بزنم یه دختره دانشجوی پرستاری بود معلوم بود خیلی تازه کاره همینجوری که سرنگو تو دستش گرفته بود لرزون لرزون اومد سمت من گفت بسم الـاّـه الرحمن الرحیم!
منم از ترسم گفتم أشهد ان لا الاه اله الله!
هیچی دیگه انقد خندید خدا رو شکر نتونست بزنه یکی دیگه اومد زد!