Tuesday, July 24, 2012

سیب روی داشبرد

کرج تا سر اتوبان همه جا خاکی و گلی،انگار اسمون هم بدجوری دلش گرفته بود یه بند داشت خودشو خالی میکرد
میگرنم اود کرده بود، چند بار محکم سرمو کوبیدم وسط فرمون، فکرای جور واجور
بابا؟ قسط؟ اخراج از دانش گا؟ خیانت؟ دروغ؟ چکای برج هفتم؟ ینی ورشکست شدیم؟ دعا؟ وام؟ خدا؟
وایسادم از دکه سیگار بگیرم هیشکی نبود، تک و تنها کنار خیابون وایساده بود، کمرش کمون بود، شر شر ازش اب میچکید، میلرزید، چند تا توبره کثیف هم کنارش..
سوارش کنم؟ نکنم؟ به من چه اخه؟ این همه ادم اینم یکیش؟ افرین به غیرتت مردی تو؟
+ سلام مادر بیا بالا سرده
- سلام پسرم سر تا پام خیسه ماشینتو کثیف میکنم
+ بیا حاج خانوم فدای قدمت بزار خیس شه
خیلی چیزا گفت از کارگری توی خونه مردم، از اتاق اجاره ایش، از پسر شهیدش، از دختر طلاق گرفتش، از نوه سرطانیش، از، از، از، از، عزاش تموم نمیشد صادقیه پیاده شد
رفت و موند بغض، پاکت نصفه سیگار و یدونه سیبی که از کیسش گذاشته بود رو داشبرد