Friday, August 3, 2012

ما که بچه بودیم انقد عن نبودیم

ادم که تنها میشه کسخول میشه مث من الان این سگه و گربه هه رو نشوندم جلوم نشستم از زمان بچگیامون که ما با ننه بابامون چه رفتاری میکردیم و با بچه های فامیل که میومدن تو اتاق ما چجوری اسباب بازیامونو قسمت میکردیم و بچه های مردم اون زمون پنش تا پنش تا تو یه اتاق میخوابیدن و اینا گفتم بعد پرسیدم ازشون که اخه مشکل شما چیه هر کدوم یه جایی دارین یه ظرف غذا و اب جدایی دارین چرا انقدر سر به سر هم میزارین؟ یکم نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداختن بعد باز از نو گربه هه سگه رو چنگ زد سگه هم افتاد دمبالش خلاصه اینکه اصلا زمان کودکیتونو و این که شما چگونه بودینو واسه کسی تعریف نکنین زمونه عوض شده اصلا اثر نداره

گوزمرگ

ما بچه بودیم برده بودنمون ختم یه بابایی بعد هر بار از نحوه مرگ طرف میگفتن نمیتونستن خودشونو نیگه دارن و هار هار میخندیدن به ما هم میگفتن طرف تو زور خونه مرده بعد ها فهمیدیم یارو رفته دسشویی گوزیده جونش با گوزش یجا با هم در رفته افتاده مرده