Tuesday, July 24, 2012

خیال پردازا

منم یبار پنج شیش سالم بود تو پارک تنهایی داشتم بازی میکردم یهو یه دختر هم سن و سال من با موهای بلند طلایی و خنده های خیلی قشنگ اومد تو پارک منم زودی رفتم دستشو گرفتم گفتم بیا با هم دوست بشیم دستشو از دستم کشید گفت من خودم دوست دارم!
هیچی دیگه منم هولش دادم افتاد زمین عر زد رفت!
نتیجه گیری خاصی نداشت! چه انتظاری داشتین میخواستین بگم طرف دختر شاه پریون بود بعد بزرگ شدیم ندادنش به من عاشق هم بودیم بعد من رفتم اژدها رو کشتم اونم موهای بلندشو انداخت پایین رفتم بالا!؟ کس کشای خیال پرداز