Wednesday, November 23, 2011

من و بابا و قرمه سبزی

یادمه هف هش سالم بود تازه مامانم ولمون کرده بود بابا هم فقط سوسیس کالباس و غذا های حاضری میگرفت
یبار اومدم گریه کردم گفتم من دلم قرمه سبزی میخواد! بیچاره این بابای طفل معصوم من انگار جیگرش اتیش گرف. پرید سبزی اماده و وسایل قرمه سبزی رو گرف اورد. فک میکرد اشه اینا رو میریزن به هم میشه قرمه سبزی! خلاصه یه چن باری شکست خورد ولی نا امید نشد. اخرش تلفنو برداشت واسه خودش یه شماره گرفت یه خانومه گوشی رو برداش بابای منم صاف و ساده برگش گف:سلام خانوم والا بخدا من مزاحم نیسم شمارتونو همینجوری گرفتم من همسر ندارم الان بچم هوس قرمه سبزی کرده میشه دستور پختشو بدین
زنه هم دمش گرم خدا امواتشو خیر بده نشس دونه دونه واسه بابام تشریح کرد.
خلاصه باباهه قرمه سبزی رو درست کرد ولی بیشتر بجا قرمه سبزی مزه کوکو سبزی میداد
نگو سبزی رو اشتباه خریده!!! خلاصه با چه بدبختی قرمه سبزی رو خوردم این بنده خدا هم نشسته بود رویروی من هر پنج دیقه یبار میپرسید: خوبه بابایی؟ چجوری شده؟ دوس داری؟ منم از همون دوره طفولیت لوتی منش، قدر شناس هی میگفتم به به بابایی چه چیزی شده دست گلت درد نکنه
خلاصه اینجوری بود دیگه دوران بچگی ما
بابا دنیا رو باهات عوض نمیکنم. 

No comments:

Post a Comment