Saturday, August 4, 2012

عنوان چی بگم اخه واسه این

یه پسر خاله ای هم داریم همون دیوانه هه که دیگه همه فالورای من میشناسنش این یبار با یه گروه از دوستای دانشگاش رفته بود شمال بعد اینا حکم بازی میکردن اینم بلد نبوده هر بار سرباز میومده همه ورقا رو جمع میکرده مست هم بوده هی میریده به بازی خلاصه میبینن اینجوری نمیشه دست و پاشو بسته بودن کرده بودنش تو کمد دیگه جرات نمیکردن دست و پاشو وا کنن پا میشین میان تهران صب به سرایداره زنگ میزنن بره تو کمد دست و پای این بدبختو وا کنه :)))