نزدیکای تولدم که میشه فیسبوکمو دی اکتیو میکنم گوشیامو خاموش میکنم ساعت مچیمو در میارم یه ساک کوچیک برمی دارم توش فندک و بنزینشو
پیپمو یه باکس سیگار و چند تا خرت و پرت میریزن و یه روز قبل از تولدم میرم
شمال یه کلبه ای هست وسط جنگل نزدیک روستا مال بابای میثمه هر سال خودش
میدونه کلیدشو میرم میگیرم و دو روز میمونم اونجا شباش سرده سکوت واقعی
داره صدای جیرجیرک و هوهو داره صباش زندس صدای دارکوب و جیک جیک داره چایی
رو اتیش پتوی روی دوش ساز دهنی زندگی شاید همون دو روزه قبل و بعد تولد
باشه و بس واسه کسی که پاییز به دنیا اومده