Wednesday, December 14, 2011

خدایا واقعا هستی و میبینی؟

نامه ای به خدا
درود
خب میدونم سرت شلوغه و اینا یا اصن نمیدونم شاید به کل وجود نداشته باشی؛ یه عده میگن هستی و از رگ گردن نزدیک تر یه عده وقتی اسمتو میگن سقف و اسمونو نگا میکنن، یه عده میگن خدا مدا الکیه این بیگ بنگ بوده و اینا، یه عده میگن نوره یه عده میگن صداست، یه عده میگن با فرشته مرشته ها تو بهشت نشسته تو مانیتور داره ما رو نیگا میکنه، حالا هر چی که هستی گوش کن.
ببین یه چند تا چیز هست تو دلم خیلی داره اذیت میکنه یکیش این که خب اول و اخر این حرکت خلقتته که چی؟ چی میخواستی بدونی که نمیدونستی؟ چرا انقدر اذیت کردی و سیر مونی نداری؟ الان دارم کفر میگم مگه نه؟ حالا اینا یه ور این همه بچه های سرطانی چی میگن؟ اینا رو چرا اینجوری کردی؟ به چه حقی داری ازارشون میدی؟ چه گناهی کردن اون طفل معصوما؟ چرا یه بچه تو ناز و نعمت و سلامتی با پدر مادرش داره زندگی میکنه اونوقت ایطرف یه دختر بچه هفت ساله یتیم بخاطر شرایط زندگی و اخراج مادرش از کارخونه و نداشتن پول شیمی درمانی داره درد میکشه؟ این بچه های خیابونی که میان جلو ماشین التماس میکنن که ازشون ادامس بخریم چی میگن؟ اینا ازت دزدیده بودن که الان باید اینجوری تاوان بدن؟ من چرا باید سالم باشم و این همه کودک باید معلول باشن؟ چرا من میتونم شبا تو یه خونه گرم بخوابم و یه پسر بچه ده دوازده ساله تو این سرما کنار خیابون رو کارتن؟ چرا من میتونم با شکم سیر کپه مرگمو بزارم و یه بچه هایی اون بیرون ماه ها رنگ گوشت و مرغ نبینن؟ اصن میفهمی چی میگم؟ دیدی اینا رو؟ چرا به یکی غم نداشتن پدر رو دادی و به یکی غم اینکه باباش واسش سگ نمیخره؟ چرا یکی باید بخاطر خرج خونوادش تن فروشی کنه و بهش بگن جنده و یکی سالی دوبار بیاد خونت و هفت دور بزنه و بهش بگن حاجی؟ چرا یکی باید تو شمال تهران تو خونه متری شیش میلیون زندگی کنه و یکی تو خونه حلبی های بیرون شهر و از سرما استخوون درد بگیره؟ چرا یکی از ترس بی جهازی نتونه به عشقش برسه و یکی سر رنگ یخچال کل جهیزیشو عوض کنه؟ چرا یکی سالی یبار یه عمل زیبایی میکنه و یه پسر بیست ساله کلیشو میفروشه؟ چرا تفریح یکی اسکی و کارتینگه و یکی بزرگترین ارزوش یه دوچرخه دس دوم؟ چرا یکی میتونه بره خارج درس بخونه و یکی کنار خیابون بغل ترازوش مشق بنویسه؟ اهان این همه پیر مرد پیر زن که تو موسسه های خیریه سالمندان ولشون کردن چی میگن؟ یا اون پیر مره هفتاد هشتاد ساله که کمرش کمون شده و داره تو خیابونا بادکنک میفروشه چی میگه؟ اون مادرایی که واسه کمک خرج خونه میرن تو خونه مردم کلفتی میکنن چی میگن؟ اون بچه که هر روز کتک خورن مادرش از بابای معتادشو میبینه چی میگه؟
کلا این معیار تراز عدل و انصافت چه جوریاست؟

No comments:

Post a Comment